میدانم
سکوت کردهای در آنچه در دلت داشتهای و دوست داشته ای
سکوت کردهای در برابر فریادهایی که به تو حمله ور شده
سکوت کردهای برای همه آنچه تقدیر شده
سکوت کردی در برابر آنچه در دلت بود و عبور کرد
سکوت کردهای برای هر چه که در جلو چشمانت ذبح شد
سکوت کردهای در برابر فریادهای دوست داشتنی که با تمام نگاه ترا خریده
سکوت کردهای برای روزهایی که فرسایش لحظههایش را در جلو چشمانت میبینی
سکوت میکنی از سردیی که گرمای مهر دلت را تنها فانوس اجاق آشپزخانه میبیند
سکوت میکنی برای منی که میببنمت و نمیتوانی مرا فریاد بزنی
سکوت میکنم در برابر آیینهای که روز به روز جوانی دیروزم را به رخم میکشد
سکوت میکنم برای آشنایی که مرا غریب تر از بیگانهها کرد
سکوت میکنم بخاطر همه آنچه میخواستم و نشد و همه آنچه میخواهم و نمیشود
سکوت خواهم کرد برای همه روزهایی که به امید فردا پرپر شد
سکوت میکنم برای بارانی که با اشکهایم با دلتنگی من همراه شد
و سکوت میکنم برای حرفهایی که در کلماتم هستند و بر زبانم نخواهند امد
تنهایم مثل پاییز سالهای خسته از بهار و زمستان
تنهایم مثل بی انتهایی یک باور در قلب همیشه سرد
تنهایم مثل تابلو نقاشیی که سالهاست در انتظار لبخند رضایت صفحه کاغذ دیواریست
تنهایم مثل وزش یک باد در انتهای اتاق پیرزنی خمیده از بار سنگین کوری اجاقش
و تنهایم مث نگاه تو که در سقف تاریک اتاق بدنبال تصویری مات از لبخند من میگردد
تنهایم به دلتنگی دختری که شبیه مادرش تنهاست
میشود برایم موهایم را ببافی تا ردپای دستانت را در موهایم نقاشی کنم
عایق حرارت گیر پژو 405در اشتیاق یک خوابم به عمیقی یک آرامش و به شادابی یک خاطره
یادم هست آخرین خواب راحتم زمانی بود که قلک عیدیم از شادی لبریز بود و من به انتظار فردایی بودم تا دوباره بهشت رویایی خودم را با بازی کودکانه ام تجربه کنم
چه زود گذشت تجربه بی خیالی و پایان دلواپسی های گذشته و چه زود بیدار شدم از قطاری که مرا در بزرگسالی رها کرد
و پس از این همه رویا باید به انتظار پروازی باشم که مرا به خواب کودکیم برگرداند
انگار زمان نمیخواهد دوباره حرکت کند
همه گرمای نگاه دیروزت را ذخیره کرده ام برای روزهای مبادای خودم
آخر سرمای نگاه دیگران خیلی از یکدیگر دورمان میکند
کسی نمیداند که تفاهم با تفاوت فرق میکند
کسی نمیداند دل داشتن با دل دادن فاصله ای دارد به اندازه تمام عمر
و کسی نمیداند آرامش همیشه در شلوغی جسم های سیمانی نیست
چرا اینقدر خسته ام....
تک تک واژه های دلم را برایت دل نوشته میکنم. شاید به چشم هایت عادت کرده اند ولی تمامی هجاهای کلماتم ترا فریاد میزند
من امشب را برای سعادت مندی تو دعا کردمتعداد صفحات : -1